سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید
سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

سفر - کوچ سرفینگ - تجربه متفاوت

این وبلاگ صرفا ماحصل تجربیات شخصی من است ... لطفا برای برقراری هرگونه ارتباط صرفا از قسمت نظرات استفاده بفرمایید

گشتی در وان - قلعه تاریخی وان - خرید در مراکز خرید وان

کانال تلگرام سفر ، کوچ سرفینگ ، تجربه متفاوت

پس از اندکی انتظار مینی بوس اومد و ما بدون معطلی و سوال کردن، سوار شدیم چون وان اونقدر کوچک  هست که  عمده مسیر مینی بوس ها ازمرکز شهر هست. در بین راه جلوی فروشگاه زنجیره ای کارفور از مینی بوس پیاده شدیم  و برای خرید وسایل خوراکی و نوشیدنی این فروشگها بسیار مناسب هستند چون کالاها مثل همه فروشگاههای استاندارد دنیا دارای برچسب قیمت هستند و خرید رو آسان میکنند ...

فروشگاه کارفور نسبت به فروشگاههای همنام خودش در شهرهای دیگه کوچکتر و از تنوع کالای کمتری برخوردار بود ولی نیاز ما رو برطرف میکرد ، سپس به فروشگاه زنجیره ای میگروس هم که در اون نزدیکی بود سری زدیم یکسری خوراکی و نوشیدنی خریدیم ...




هوا گرمتر شده بود و قدم زدن هم لذت بخش بود قلعه تاریخی وان که بر فراز تپه ای مرتفع قرار داشت از دور خودنمایی میکرد و در امتداد خیابان عریض و کم رفت و آمدی به سمت قلعه رفتیم در طول مسیر آپارتمانها  با رنگ بندی متنوع و با استفاده از رنگهای شاد توجه ما رو به خودش جلب کرد و نمای ظاهری ساختمانها بدون بهره گیری از سنگ مرمر و صرفا دارای نمای رنگی و متنوعی بود و در بالای بام بسیاری از آپارتمانها صفحات خورشیدی قرار داشت که برای تامین برق و انرژی داخل ساختمان از آنها استفاده میشد...






در طول مسیر به یک بیمارستان هم رسیدیم که ظاهرا در جریان زلزله چند سال پیش دچار ترک های جدی در ساختمانش شده بود و الان ظاهرا ازش بعنوان بیمارستان  استفاده نمیشد...


بر خلاف انتظار مسیر طولانی تر از آن چیزی بود که ما فکرش رو میکردیم ولی دیدن قلعه از دور باعث امیدواری بود و ما با انرژی به سمت فتح قلعه پیش میرفتیم! ...خلاصه پس از 45 دقیقه پیاده روی به نزدیکی قلعه رسیدیم در نزدیکی قلعه پارکی وجود داشت و تصمیم گرفتیم در پارک استراحتی بکنیم و خوراکی هایی رو که از کارفور خریده بودیم بخوریم...



پارک خیلی خلوت بودالبته در نزدیکی های ظهر یه روز کاری طبیعی هم هست فقط یک گروه از دخترو پسرا در گوشه ای از پارک مشغول خوش و بش بودند...







در انتهای پارک جایی که فنس محصور کننده پارک پاره شده بود ، راه باریکی به پشت قلعه وجود داشت و چند نفری رو دیدم که از اونطرف از قلعه پایین می اومدند ماهم تصمیم گرفتیم از این میان بر محلی برای بازدید از قلعه استفاده کنیم ...

مسیر صعود ناهموار و بیشتر شبیه صخره نوردی بود ولی من مصمم بودم تا یه راه مناسب برای صعود پیدا کنم خلاصه راه مناسب کشف شد و پس از مدت کوتاهی به بالای تپه و دیوارهای قلعه رسیدیم البته فقط دیوارهای قلعه باقیمانده بود و از اون بالا از یک طرف شهر وان واز سوی دیگر دریاچه زیبای آبی رنگ وان به خوبی دیده میشد.





ارزش این سختی و کوهنوردی رو داشت ! چند تا عکس یادگاری و ثبت خاطره اولین کاری بود که انجام دادیم افراد محدودی هم از مسیرهای دیگه خودشون رو اون بالا رسونده بودند ، سه تا جوون که من در حال عکاسی رصد میکردند نزدیک شدند و به ترکی یه چیزی رو اون دور دست نشونم دادند ولی من حقیقتش متوجه نشدم چی میگن ولی الکی تظاهر کردم که عجب چیز جالبی هست ! و جالب تر اینکه یکی از اونها تنها جمله انگلیسی که میدونست از من پرسید where are you from? و بعدش چندین بار با حالت سوالی پرسید آمریکا آمریکا؟؟؟ بنده خدا با اون IQ  ش !! آخه ما کجامون شیبیه آمریکاییها بود!!

بعدش که گفتم ایران ، اتفاقا بیشتر تحویل گرفتند و گفتند تبریز؟ تبریز؟ ... خلاصه از اون بچه ها خداحافظی کردیم و تا انتهای مسیر دیوارها پیش رفتیم و در انتها به بن بست رسیدیم ...پس از دقایقی لذت بردن از چشم انداز های زیبا از رفتن به آن سمت قلعه که احتمالا از ورودی دیگری بود صرف نظر کردیم و از همون راهی که اومده بودیم برگشتیم ...










بعد از پایین اومدن و گشت کوتاهی در پارک زدیم ، و به سمت رسیدن به اسکله و دریاچه وان مسیر را انتخاب کردیم ، خانم که خسته شده بود پیشنهاد داد که با ماشین به سمت اسکله بریم ، اما من هنوز توان پیاده روی داشتم ! چند دقیقه ای منتظر موندیم ولی خبری از ماشین های خطی نبود وبه ناچار پیاده در مسیر به راه افتادیم ، خیابان فرعی و خلوتی بود و بیشتر فضا حالت روستایی داشت تا مرکز استان وان ...



مسیرواقعا طولانی  بود و خانم هم لحظه به لحظه خسته تر و عصبی تر میشد من هم چون چاره ای نمی دیدم برای دوری جستن از هرگونه ترکش خانم چند قدمی جلوتر حرکت میکردم !!!... خلاصه به خیابان اصلی که به اسکله میرسید رسیدیم ولی خستگی و گرسنگی کار خودش رو کرده بود و خانم دیگه حاضر نبود بیش از این تحمل بکنه و از رفتن به کنار دریاچه صرف نظر کردیم البته دیدن دریاچه و اسکله در تابستان و در فصل گرما میتونه لذت بخش باشه و میگفتند جزیره ای توریستی هم داره که در فصل سرما خیلی از لحاظ توریستی فعال نیست  با اولین ماشین به مرکز شهر برگشتیم و خوشبختانه دونور کباب غذای لذیذ و ارزونی بود که در میدون مرکزی شهر بوفور یافت میشد یکی از غذاخوریها رو انتخاب کردیم و دونور کباب رو نوش جون کردیم ! هرچند هیچ دونر کباب نتونست جایگزین طعم و مزه دونور کبابی بشه که در یه غذا خوری ترک در برلین خورده بودیم رو بگیره ...دونر باکو و استانبول رو هم قبلا تست کرده بودیم ولی دونر برلین زیاد تر با کیفیت تر و خوشمزه تر بود ...


بعد از تجدید قوا و آرامش اعصاب ، دوباره مهربونی به جمع ما برگشت ! و من هم برای کامل تر شدن مسافرت خانم پیشنهاد دادم که بهترین کار الان،  بازدید از فروشگاههای خرید وان هست ...فروشگاههای بزرگ ترک همچون السی وایکیکی و چند فروشگاه بزرگ دیگه در وان شعبه داشتند و ما بدون وقفه  LC Wakiki    رو برای خرید انتخاب کردیم و با توجه به تجربه خرید خوب قبلی در شعبات دیگه این فروشگاه زنجیره ای در استانبول ، اینبار هم خانم موفق شد چند خرید مناسب شکار  کنه و و معمولا در این فروشگاهها یه طبقه هم برای خرید البسه بچه ها وجود داره که سوغاتی بردیا هم جور شد...با توجه به تعطیلات چند روزه ایران ، حضور هموطن های ایرانی ترک زبان مشهود بود و فروشگاههای وان رونق خودشون رو باید مدیون خریداران ایرانی باشند... فروشگاههای Rodi Mood,Van Park هم از فروشگاههای مناسب وان بود که یه سری به اونها هم زدیم .



خلاصه بعد از خرید ، از سیبیت سرای مشهور وان  شیرینی مخصوص سیبیت خریدیم و جاتون خالی خوردیم تا اندازه ای شبیه زولبیا بامیه خودمون بود (البته بامیه!) و سپس به سمت خونه نجیب رفتیم خوشبختانه  به خونه برگشته  بود و وسایلی رو که خریداری کرده بودیم در کوله پشتی جاسازی کردیم که فردا صبح که عازم ایران هستیم وقتمون برای جابجایی کوله ها تلف نشه ...



پس از اندکی استراحت و نجیب با میوه و آجیل از ما پذیرایی که این پذیرایی کاملا به سبک و سیاق ایرانی بود،سپس به پیشنهاد میزبانمون برای گشت و گذار کوتاه شبانه به سمت مرکز شهر رفتیم ... هوا تاریک شده بود و سوز سرما خودش رو از لابلای درز کاپشن نشون میداد ... سوالات زیادی در مورد سفرهای داخلی ترکیه در ذهن داشتم چون شنیده بودم خیلی از مسافرهای ایرانی برای اینکه هزینه های سفرشون کاهش پیدا کنه از طریق وان و با خطوط هوایی داخلی ترکیه میرن آنتالیا و سایر شهرهای توریستی ، ولی متاسفانه نجیب در این زمینه اطلاعات کاملی نداشت ...


بهمراه نجیب به یک کافه دنج در طبقه چهارم یکی از کوچه های فرعی خیابان اصلی وان رفتیم جاییکه فقط افراد بلد میتونستند اونجا را برای نوشیدن چای یا قهوه انتخاب کنند ، کافی شاپ دنج و جالبی بود و موسیقی غربی فضای متفاوتی رو ایجاد کرده بود و مشتریهای با کلاسش هم ، نشون از یه کافی شاپ با کلاس داشت ... گارسون منو رو آورد و ما هم قهوه ترک و کاپوچینو رو انتخاب کردیم و نجیب هم با علاقه تمام و اشتیاق وافر از سفر سال گذشته اش  به ایران و تبریز و شمال ایران حرف میزد و البته از کیفیت نه چندان خوب رستورانهای ایران هم انتقاد کرد که به نظرم میزبان یا میزباناش جاهای معمولی رو انتخاب کرده بود چون در ایران رستوران و کافی شاپ با کلاس کم هم نیست ... حدود یه ساعتی اونجا بودیم و باهم گپ زدیم و آخر سر با گرفتن چند عکس یادگاری به سمت خونه رفتیم...



موقع اومدن از ایران  راننده مینی بوسی که ما رو از مرز به وان آورده بود کارت ویزیتش رو به ما داده بود و گفت اگه زنگ بزنید ، جلوی هتل یا محل اقامتمون میاد دنبالمون ، بنابراین ازنجیب درخواست کردم که اگه ممکنه با راننده مینی بوس هماهنگ کنه و صبح بیاد دنبالمون و نجیب هم زحمت این هماهنگی رو کشید و برای ساعت 9 جلوی آپارتمانش هماهنگ کرد که بیاد دنبالمون ...

صبح  قبل از اینکه نجیب از خواب بیدار بشه، بساط صبحونه رو در آشپزخونه فراهم کردیم و بعدا او هم به ما پیوست پس از صرف صبحونه نجیب مجددا به راننده مینی بوس زنگ زد و مطمئن شد که به موقع میاد ...

با اینکه مدت زمان کوتاهی رو با میزبانمون گذرونده بودیم ولی حس خیلی خوبی نسبت بهش داشتیم و نقاط مشترک زیادی بین ما بود و نجیب هم از اینکه فرصت پیدا کرده بود فارسی صحبت کنه خوشحال بود !

به اتفاق به محل توقف مینی بوس رفتیم و نجیب با خونگرمی تمام  حتی در حمل کوله پشتی ها هم به ما کمک کرد ... پس از خداحافظی با نجیب دوست داشتنی، سوار مینی بوس شدیم ظاهرا آخرین مسافرهای مینی بوس بودیم وقبل ازما راننده از سطح شهر همه مسافرهاش رو جمع کرده بود و بدون معطلی و در ساعت 9:15 از شهر خارج شدیم ...

البته راننده مینی بوس در بین راه از مسیر اصلی خارج شد و در شهر کوچکی در بین راه توقف کرد و نیم ساعتی وقت ما و بقیه مسافرها رو تلف کرد و علتش هم برای ما مشخص نشد ! ولی خلاصه به موقع و ساعت 11:55 به مرز رسیدیم و بدون کوچکترین معطلی از مرز عبور کردیم ... Kapikoy-saray Ozalp


در موقع خروج از ترکیه بایدد به اختلاف 1.5 ساعته دو کشور دقت کرد چون گمرک و مرز شبانه روزی نیست و اگه دیر بیاید نمی تونید از مرز رد بشید ...

راستی یه نکته اینکه اگه با ماشین شخصی بخواهید وارد خاک ترکیه بشید به ازای هر لیتر بنزین داخل باک ماشینتون باید لیتری 5500 تومان عوارض بنزین پرداخت کرد و به نظر من اگه ماشین رو در خاک ایران پارک کنید و با ون های لب مرز به وان برید بسیار مقرون به صرفه تر خواهد بود

راننده های زیادی دور و بر ما بودند و اولین راننده با قیمت پیشنهادی ما قبول کرد و باهاش به سمت خوی رفتیم راننده که از کردهای منطقه بود خیلی خوش صحبت بود و کل مسیر یک نفس صحبت میکرد و حتی بطور جدی از ما دعوت کرد که به خونه اش که در روستای کوچکی ( روستای عین علیغ )در بین راه بود بریم و با خانواده و پسر کوچکش آشنا بشیم ولی خوب ما وقت زیادی نداشتیم در بین راه هم ازش خواستم که چند لحظه توقف کنه تا عکسی از پل زیبای قطور بگیرم و وقتی فهمید این عکسا را برای وبلاگمون میخواهم از من خواست که شماره تلفنش رو تو وبلاگ بنویسم هرکی برای این مسیر ماشین خواست باهاش هماهنگ میکنه و با کمترین قیمت در خدمته ....





                                 اسماعیل صالحی 09148629054 راننده آردی یشمه ای


سفر ما ظاهرا به پایان رسیده بود ولی یکی از مشکلات سفر در ایام تعطیلات فقدان بلیط برگشت بود که متاسفانه هیچ بلیط برگشت اتوبوسی برای هیچ مقصدی موجود نبود (حتی برای ارومیه یا تبریز هم بلیط نبود ) وتراکم مسافران باعث شده بود سواری های کرایه هم با چند برابر کردن قیمت ها حداکثر سود جویی را  بکنند... به ناچار با سواری ها زرد رنگ به سمت تبریز رفتیم و با چندین ساعت سرگردانی و تاخیر زیاد یه بلیط برای مقصدگیرمون و اومد و موفق شدیم فردا صبح در محل کارمون حاضر بشیم....

 از دوستان عزیزی که مطالب وبلاگ رو پیگیری میکنند واقعا عذرخواهی میکنم چون نتونستم توالی این سفر رو حفظ کنم و اتمام این مطلب بسیار طول کشید ... سفر به وان که از لحاظ طول سفر جزو کوتاهترین سفرهای ما بود متاسفانه از لحاظ نگارش بیشتر تاخیر رو داشتم و این باعث بسی شرمندگی است ... خلاصه زندگی متاهلی و بچه داری ! و کار در محیط های کاری متفاوت و اضافه شدن سفرهای هفتگی تحصیلی همه  و همه زمینه ساز این تعلل بود ... ممنون که با تمام این تفاصیل با حضور گرم شما تاثیر کاهشی در آمار بازدید کنندگان سایت بوجود نیومد که همه نشانگر محبت شما دوستان عزیز است ...

 

سال نو مبارک

فرا رسیدن سال نو را خدمت همه عزیزان تبریک عرض نموده ، آرزوی سلامتی و شادی برای همه از صمیم قلب داریم و امیدواریم امسال با تثبیت شرایط اقتصادی ، و پایدارتر شدن قدرت پول ملی شرایط بهتری برای سفر و کسب تجربه برای همه ایرانیان فراهم بشه ...




پیام بازرگانی ! .... همین امروز

نوشتن این مطلب کاملا برخلاف نظم و روتین قبلی این وبلاگ هست ،  و من هنوز موفق نشدم خاطرات سفر سال گذشته به وان رو به اتمام برسونم !! و تاخیر های زیاد در بروز رسانی وبلاگ اصلا پسندیده نیست و موجب آزردگی دوستهای خوبی میشه که همیشه ما را شرمنده حضورشون میکنند


پست امروز یه جور سنت شکنی محسوب میشه و لابلای خاطرات وان میشه اون رو به یک پیام بازرگانی تشبیه کرد...دوست خوبمون فرشته خانم(کوله پشتی نارنجی) به من توصیه ای کرد " بنویسید آقا بنویسید. حتی اگه سفرنامه هم نه - چند خطی بنویسید... زیادی ساکت شده وبلاگتون."  و خوشبختانه این مطلب اولین پست مربوط به ایران هست اونهم تعلق داره به اصفهان که در واقع نصف جهانه ....


امروز صبح وقتیکه پس از یک شب خسته کننده در اتوبوس در راه رسیدن به اصفهان به دانشکده رسیدم ، در گوشه ای از فضای سبز دانشگاه با پدیده طبیعی جالبی روبرو شدم در واقع من جزء اولین نفراتی بودم که اون رو کشف کردم ...درختها و فضای سبز به شکل عجیب و باورنکردنی یخ زده بود و از آنسو تابش نور کم رمق خورشید اون رو براق تر و دیدنی تر میکرد ... قندیلهای آویزون و شبنم های روی چمن بسیار شگفت انگیز و جالب بودند قندیل های عمودی یا همون استلاکتیت از نوع یخی و استلاگمیت ستون مخروطی که در کف چمن ایجاد شده بود من رو یاد عکسهای اینترنتی انداخته بود.البته شاید برای دوستانی که در مناطق سردسیر زندگی میکنند صحنه معمولی و روتینی باشه ولی برای من تازگی داشت ...


بعد از اینکه من از زوایای مختلف از این پدیده عکس گرفتم، یه تعدادی از دانشجوها متوجه شدند و بساط عکس یادگاری هم پهن شد حیف که عکسها با موبایل هست و شاید نتونه اون زیبایی رو منعکس بکنه ...


اینهم یه گزارش تصویری داغ از یه روز سرد زمستانی (اول بهمن 1393) تقدیم به همه دوستان وبلاگی بالاخص دوستان اصفهانی مثل امین و مامانش "کوچه های اصفهان" و فرشته خانم  ...


بعضی از دوستان ممکن این سوال براشون پیش بیاد چطور وقت کردم اینجوری سریع و بموقع این مطلب رو بنویسم ، توضیح اینکه امروز دو امتحان رو باهم تنظیم کردیم و بلیط برگشت من هم ساعت 6 هست و در فاصله بعد از امتحان دوم و در یکی از کلاسهای دانشکده مستقر شدم و این مطلب را آپ کردم




























کم کم دانشجوهای دیگه این صحنه رو کشف کردند و ....

روز دوم - گربه های متفاوت وان VAN KEDİSİ

پس از استراحتی دلچسب و لذت بخش ، صبح زود از خواب بیدار شدیم و با این پیش فرض که ترک ها معمولا دیر شروع بکار میکردند با آرامی مقدمات صبحونه رو آماده کردیم ، نجیب هم خوابیده بود و ظاهرا دیرتر باید میرفت سرکار ، رفتیم تو آشپزخونه و چایی رو دم کردیم خوشبختانه نجیب هم بیدار شد و برای صبحونه خوردن به ما ملحق شد ... زمانهای آماده سازی و صرف غذا بهترین وقت برای صحبت کردن و تبادل اطلاعات هست ... نجیب از زلزله  سال پیش وان گفت و ساختمانهای تخلیه شده اطراف خونه رو از پشت پنجره آشپزخونه به ما نشون داد متاسفانه کشور ما هم تجربه های تلخی از زلزله داره و گرفتاریهاش کاملا برای ما ملموس بود.... 

 

بعد از پایان صبحونه روی یه برگ کاغذ نقشه جاهای اصلی وان رو به صورت کروکی برای ما کشید که الحق و الانصاف مکمل بسیار خوبی برای نقشه های آنلاین و آفلاین گوگل مپ بود چون ایستگاههای مینی بوس و مراکز خرید هم از نقاط برجسته نقشه دست ساز نجیب بود... فاصله خونه تا مرکز اصلی شهر زیاد نبود و با پیاده روی کمی به میدون اصلی شهر رسیدیم همون جایی که روز قبل در اطرافش سرگردون بودیم!! ولی اینبار پس از خروج از آپارتمان نجیب ، مسیر رو با دقت زیادی نشونه گذاری کردیم که موقع برگشت به خونه دچار مشکل نشیم .... 

 

علیرغم اینکه وان سیستم حمل و نقل عمومی همچون ایستگاههای اتوبوس و مترو نداره ولی بدلیل کوچک بودن شهر ، سیستم مینی بوس رانی خوب و منظمی داره و اکثر ایستگاههای اصلی مینی بوس ها در اطراف میدون اصلی که یک مسجمه ماهی نشونه اش هست مستقره ، البته ایستگاهها در کوچه های فرعی قرار داره ولی پیدا کردنش سخت نیست ... 

مقصد اصلی و اولیه ما در وان بازدید از گربه های عجیب با چشم های لنگه به لنگه وان هست ! آره تعجب نکنید این فقط شخصیت محبوب بچه ها کلاه قرمزی نیست که یه چشمش آبی هست و چشم دیگه اش سبز!! گربه های وان هم تقریبا همین ویژگی رو دارند پشمالو و چشم های آبی و زرد ... شهر وان به خاطر داشتن گربه های زیبا ٬ VAN KEDİSİ با چشم هایی دو رنگ ٬ شهرت جهانی دارد

ظاهرا با توجه به کاهش تعداد این گربه ها ، در سطح شهر این گربه ها دیده نمی شوند و مکان مخصوصی برای نگهداری و تکثیر این نسل گربه ها به اسم خونه وان کیدیسی وجود داره و برای رفتن به اونجا باید با مینی بوس های یونیورسیتی بریم... 

ایستگاه اتوبوس رو براحتی پیدا کردیم و مینی بوس تا تکمیل شدن مسافراش صبر کرد و براه افتاداز اسم مقصدش و همچنین رینج سنی مسافراش معلوم بود که مقصد دانشگاه شهر وان هست ، جوانهای دانشجوی دختر و پسر که سرشار از انرژی بودند مینی بوس رو به  سرویس دانشگاه تبدیل کرده بودند و با اندکی کنجکاوی و زیر چشمی ما رو کنترل میکردند، مسیر رسیدن به مقصد طولانی به نظر میرسید و با توجه به کوچک بودن وان ، یک کم برامون عجیب بود ولی با پرس و جو از مسافرین به ادامه مسیر مطمئن شدیم .... 

با کمک مسافرین در ایستگاه مربوطه پیاده شدیم ، منطقه کاملا در حومه وان واقع شده بود و هوای آفتابی و آسمون آبی وان با پیش بینی ما فرق داشت... با رهگیری تابلوهای راهنما در مسیر درست خونه وان کیدیسی قرار گرفتیم ... مسیر نسبتا طولانی رو باید بصورت پیاده میرفتیم ...   

 

خونه گربه ها واقعا شبیه خونه بود ، نه خبری از بلیط فروشی بود و نه نگهبانی جلوی درب! اولش حالمون خیلی گرفته شد چون اینهمه راه رو اومده بودیم هیچ و پوچ !! ... از لای نرده و در داخل خونه رو ورانداز کردیم ولی کسی اون دور و بر نبود ...یه دفعه ای یه سیمی از لای در به بیرون اومده بود و با اون سیم میشد از بیرون درب رو باز کرد ... خلاصه با احتیاط داخل رفتیم و وجود دوربین های مداربسته هم توجه ما رو به خودش جلب کرد ... ولی چاره ای نبود و واقعا حیف بود که اینهمه راه رو بیای و گربه های زیبای وان رو از نزدیک نبینی !!  

 

 

در سمت چپ خونه محوطه ای که سرپوشیده بود و با فنس(توری) محصور شده بود گربه های نر رو نگهداری میکردند و گربه ها با دیدن ما بجای اینکه بترسند و فرار کنند همه به سمت توری هجوم آوردندو به به استقبال ما اومدند!!  

 ما هم از دیدن این استقبال هیجان زده شدیم ، گربه ها که با هیجان زیادی از توریها بالا میرفتند و بعضی ها دستشون رو از لابلای فنس بیرون میاوردند و با ما دست می دادند!! حیف ... کاشکی میتونستیم بغلشون کنیم و نازشون بدیم ... تمیز و پشمالو و از همه مهمتر اجتماعی ... 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

در  سمت دیگه ساختمون ، محوطه گربه های ماده بود که در مقایسه با نرها شیطون تر و بازیگوش تر بودند ، خوشبختانه دو نفر دیگه هم برای دیدن گربه ها وارد ساختمون شدند و خیال ما از ورود غیر مجاز راحت شد و ازشون خواستیم چند تا عکس از ما با گربه  زدید ساختمون باخلهای دوست داشتنی وان بگیرند...نیم ساعتی رو به بازیگوشی با گربه ها سپری کردیم و البته از دیدن داخل ساختمون که نمی دونستیم چی هست صرف نظر کردیم ...  

  

 

 

 

 

در بیرون ساختمون خونه گربه ها همون دو بازدید کننده از ما دعوت کردند که تا یه جایی ما رو با ماشینشون برسونند و ما هم بدون درنگ قبول کردیم ... ولی بنده خداها یک کلمه انگلیسی نمی دونستند و ما هم با دایره لغت کمتر از 10 و با زبان ادا و اشاره اندکی باهاشون ارتباط برقرار کردیم و در یکی از ایستگاهها ی مینی بوس ما رو پیاده کردند .... 

هنوز زمان زیادی برای بازدید از شهر وان داشتیم و به سمت مرکز شهر عازم شدیم ....

 

 

 

ادامه دارد...

ورود به خاک ترکیه - شهر وان

Van-Turkey

ورود به خاک ترکیه:

پس از گذر از گمرک و انجام امور اداری مرزی در حالیکه هوا آفتابی بود ولی به ناگهان بارش رگبار پراکنده بارون آغاز شد و در جلوی درب ساختمان گمرک  مینی بوسها آماده و منتظر رسیدن مسافرها بودند ما هم بدون معطلی برای اینکه خیس نشیم پریدیم داخل مینی بوس و دیگه فرصتی نشد یه نگاه دقیقی به مرز ایران و ترکیه از آنسوی مرز داشته باشیم ، و در کمترین زمان ممکن مینی بوس پر شد و براه افتاد ...


همون اول هم مسافرین کرایه ها رو جمع کردند و به راننده دادند نفری 20 لیر ترک بود . با توجه به سرمای احتمالی هوا ما از لحاظ لباس و پوشش مجهز بودیم و آماده رویایی با هرگونه هوای سردی بودیم، ولی خوشبختانه هوا خوب بود در طول مسیر برف در کنار جاده نشسته بود و این برف پاییزی نشون از سردتر بودن این منطقه داشت جاده نسبتا عریض و دارای آسفالت  مناسبی بود تردد اتومبیل ها در مسیر کم بود و مسیر خلوت تر از انتظار بود، یکی از دلایل تردد کم ماشین در جاده شاید قیمت زیاد بنزین باشه چون کشور ترکیه فاقد منابع نفتی هست و بنزینش واراداتی و بسیار گرون هست.




فاصله تقریبی مرز تا شهر وان حدود یک ساعت بود و در نزدیکی شهر وان  از کنار دریاچه زیبایی گذر کردیم که البته دریاچه کوچکی بود که در نزدیکی دریاچه اصلی وان قرار داشت.




وقتی به وان رسیدیم من که با جی پی اس موبایل مسیر حرکت مینی بوس در داخل شهر رو رصد میکردم  خیابانهای عبوری بسیار کوچک و با سرپایینی و سربالایی متعدد همراه بود و با توجه به ابعاد خیابان در نقشه گوگل ، گواهی بر کوچک بودن شهر وان داشت اتمسفر و فضاهای که از پنجره مینی بوس میدیدیم، شهری بزرگ و مرکز یک استان رو تداعی نمیکرد  مینی بوس در یکی از خیابانهای منتهی به مرکز شهر توقف کرد وقتی همه مسافرین پیاده شدند متوجه شدیم آخر خط هست!


قدم زنان به سمت مرکز شهر رفتیم با توجه به اختلاف یک ساعت و نیمه ساعت ترکیه با ساعت ایران، بسیار به موقع به وان رسیده بودیم بهترین کار قبل از پیدا کردن میزبان ، خوردن ناهار بود خوشبختانه در میدان اصلی شهر رستوران ، دنور کباب ، رستوران ترکی با قیمت های مناسب به وفور یافت میشد ولی ما برای احتیاط برای اولین روز ناهار همراه داشتیم و فقط با خرید یه نوشیدنی و یه نون باگت ( یا همون اگ مگ ) و با استقرار در پارک اون نزدیکیه ها ناهار خوردیم و پس اندکی استراحت به دوست کوچ سرفینگی که از ایران هماهنگ کرده بودیم ارتباط برقرار کردیم .




میزبان ما در این سفر نجیب بود که دامپزشک 50 ساله ای بود که در شهرداری وان مشغول بکار بود در مکاتبات قبلی فقط شماره تلفن نجیب رو داشیم و در ایران با ارسال چند پیامک با هم ارتباط برقرار کرده بودیم و اون تاکید کرده بود پس از رسیدن به وان باهاش تماس بگیریم و به همین دلیل  آدرسی ازش نداشتیم.

برای مشخص شدن وضعیت اسکان و قبل از دیر شدن ، پیدا کردن نجیب اولویت اول ما بود سعی کردم سیم کارت ترک سلی رو که چندین ماه گذشته در استانبول  خریده بودم رو فعال کنم ولی متاسفانه فعال نشد! و با سیم کارت ایرانی بهش زنگ زدم نجیب به سختی انگلیسی صحبت میکرد و این مکالمه پشت تلفن رو یک کم مشکل میکرد و برای دیدنش مدام اشاره به نام مکانی داشت که  تلفظش برام مبهم بود و من درست متوجه نمی شدم که چی میگه چندین بار از ش پرسیدم ولی با تکرار اون اسم هم چیزی دستگیرم نشد ، با یه واژه تقریبی ! به سمت خیابان اصلی راه افتادیم به امید اینکه تابلو و یا محلی مشابه با اون واژه رو پیدا کنیم ولی متاسفانه واژه ای که من شنیده بودم و آدرس رو میپرسیدم برای کسی آشنا نبود یا بعیارتی من بدرستی تلفظ نمیکردم  حدود 45 دقیقه ای در خیابان بالا و پایین رفتیم ولی فایده نداشت ... دوباره به نجیب زنگ زدم نمی دونستیم کجا هستیم بنابراین از یکی از رهگذران خواهش کردم که با نجیب صحبت بکنه و موقعیت فعلی ما رو بهش توضیح بده  بعد از صحبت با نجیب ، رهگذر خوش برخورد با زبون اشاره  به ما گفت همینجا منتظر بمونید میاد...


در این جور مواقع من همیشه متهم به کم کاری میشم و خانم بنده هم پیکان انتقادات رو به سمت من نشونه میگیره البته مشابه این تجربه رو در دبی و وقتی که میخواستیم ادی ،میزبان لبنانی، رو ملاقات کنیم داشتیم و من با خونسردی این لحظات بحران خیز رو پشت سر گذاشتم !!

خلاصه پس از 10 دقیقه انتظار در گوشه ای از پیاده روی پرتردد یکی از خیابانهای اصلی وان ، نجیب با چهره ای خنده رو سر رسید او با وجود کوله پشتی ها براحتی ما رو از دور شناسایی کرده بود ...


پس از سلام و احوالپرسی اولیه ، نجیب بسیار مشتاق به صحبت با زبان فارسی بود و نسبتا خوب فارسی صحبت میکرد و من برای اینکه راحتتر باشه سعی میکردم به انگلیسی باهاش ارتباط برقرار کنم ولی ظاهرا تسلط نجیب به زبان فارسی بیش از زبان انگلیسی بود!

نجیب از ما برای خوردن ناهار در یه رستوران دعوت کرد ولی ما بهش توضیح دادیم که با توجه  اختلاف ساعت 1.5 ساعته زودتر ناهارمون رو خوردیم ولی با توجه به اینکه او ناهار نخورده بود به اتفاق به رستوران رفتیم نجیب ناهارش رو سفارش داد و ما هم چای در استکان های کوچیک با نعلبکی سنتی رو نوش جان کردیم که خداییش خیلی چسبید...


نجیب خونگرم و مهربون به نظر میرسید و شباهت های فرهنگی زیادی رو میشد لمس کرد ، در حین غذا خوردن نجیب از خودش و علاقه وافرش به ایران گفت و این علاقه زیادش به ایران، باعث شده بود چند بار به ایران سفر بکنه و خاطرات خوبی از ایران داشت  ناصر یکی از میزبانهای کوچ سرفینگی در ایران ، بطور اتفاقی از دوستان مشترک و غیرمستقیم من بود ! کلی از ناصر و خانواده اش خاطره و حرف برای گفتن داشت !

بعد از صرف غذا و چای در رستوران به اتفاق به سمت خونه نجیب رفتیم تا از دست کوله پشتی های سنگین نجات پیدا کنیم نجیب توضییح داد که بعنوان کارشناس و دکتر دامپزشکی در شهرداری وان کار میکنه و با توجه به شرایط کاریش از آزادی نسبی در حاضر شدن در محل کارش برخورداره و فاصله خونه تا محل کارش هم بسیار نزدیک بود ...

در گذر از خیابان اصلی ، نجیب به یک شیرینی فروشی اشاره کرد و گفت "سیبت سرای"  اینجا ست!! درست جلوی چشممون  همون واژه ای که من نمی تونستم بفهمم در واقع یه قنادی مشهور در وان بود که بطور تخصصی سیبیت یا یه جور شیرینی که تا اندازه زیادی شبیه بامیه خودمون هست رو میفروشه و جالب تر اینکه ما از همون مغازه 2 تا سیبیت هم خریده بودیم بدون اینکه بدونیم محل قرار ما همون سیبت سرای هست!!!


بعد از حدود 5 دقیقه پیاده روی به خونه آپارتمانی نجیب رسیدیم  و نجیب گفتش که چند سال هست که به تنهایی زندگی میکنه و در تعطیلات آخر هفته پسر و دخترش بهش ملحق میشند البته ما سعی کردیم که در این زمینه کنجکاوی نکنیم ولی خودش توضیح داد که چون با خانمش تفاهم نداشت از هم جدا شدند و بچه ها پیش مامانشون هستند ولی خوشبختانه امشب میره دنبالشون و شام اینجا هستند...


پیشنهاد داد که ما یه استراحتی بکنیم تا بره دنبال بچه ها ، بعد با هم و به اتفاق بریم بیرون ، اتاق سالنش رو در اختیار ما قرار داد و این برای ما هم پیشنهاد خوبی بود چون بعداز یه شبی که در اتوبوس گذرونده بودیم و قطعا استراحت میتونست بهترین گزینه باشه و با توجه به اینکه اینترنت وایرلس هم داشت اولین کار ارتباط با بردیا بود که  با کمک وایبر براحتی و بدون هزینه این ارتباط میسر شد !بردیا که مهمون خاله و مادرجونش بود با فرستادن چند عکس از خودش ، خیال ما رو راحت کرد و ما هم با فرستادن یکی دو عکس اونها رو خوشحال کردیم!( فناوری واقعا اینجورجا ها خیلی خیلی مفید و کاربردی هست!)



دختر نجیب ، " بریزا " 14-15 ساله به نظر میرسید و تا اندازه ای میتونست انگلیسی صحبت کنه و با خانمم و من ارتباط برقرار کرد ولی پسر 10-11 ساله که اسمش "بدر خان " از لحظه ورود فقط با گجت های مثل موبایل و تبلت و کامپیوتر مشغول بود و فقط یه لحظه کوتاه و برای پاسخگویی به پدرش چشم از تکنولوژی بر میداشت...





هوا داشت کم کم تاریک میشد و با تاریکی هوا بر سرمای اون هم افزوده میشد ، تصمیم گرفتیم که گشت و گذار در وان رو به فردا موکول کنیم !

نجیب شیفته زبان و فرهنگ فارسی بود و  آموزش زبان فارسی و خط فارسی یکی از دلمشغولگی هاش بود کتاب خط فارسی و زبان فارسی رو آورد و برامون یک کم فارسی خوند ولی معتقد بودن نوشتن واژه های فارسی براش بسیار سخت هست ..

نجیب در دوران کودکی در روستایی در نزدیکی مرز ترکیه و ایران زندگی میکردند و نجیب هم مثل اکثریت مردم وان کرد بود و این نزدیکی به ایران و حتی گاها رفت و آمد با اقوامی که آنسوی مرز یعنی در ایران زندگی میکردند هم باعث شده بود که به ایران و فرهنگ ایرانی بیشتر علاقه مند بشه و حتی میگفت در زمان کودکی برنامه های تلویزیون ایران رو به ترکیه ترجیح میداد...



پیش زمینه فکری من قبل از دیدار با نجیب نسبت به دولتمردان کنونی ترک مثبت بود و همیشه فکر میکردم ترکیه و مردمش از آزادی سیاسی و اجتماعی خوبی برخوردار هستند ولی گپ و گفت با نجیب و شنیدن صحبت های یک کرد ساکن ترکیه من رو با حقایق جدیدی آشنا کرد ...

تا چند سال گذشته ، ظاهرا دولت ترکیه به شدت کردها رو سرکوب میکرد تا جاییکه صحبت کردن در اماکن عمومی به زبان کردی یک جرم محسوب میشد !! تا جائیکه  از استفاده از زبان کردی در مدارس و حتی آموزش زبان کردی برای نسلهای بعدی ممانعت میکردند ...  برای جلوگیری از اشاعه فرهنگ کردی، دولت مرکزی ترکیه ، محدودیت های زیادی رو برای اقلیت کرد ترکیه قائل شده بودند مثلا کوهنوردی یه اقدام مجرمانه تلقی میشد و علیرغم اعتراضات مدنی کردها ، با پاسخ سخت دولت روبرو میشدند که البته شدت این سرکوب تا اندازه زیادی در سالهای اخیر کمتر شده ولی بازهم برای کردها رضایت بخش نبوده و تبعیضاتی را که نسبت به کردها در قیاس با اکثریت ترک اعمال میشده همیشه باعث اعتراض کردها بوده.

دامنه صحبت های ما بسیار وسیع و گاها با تعمق  در ابعاد جدیدی در مورد موضوعات سیاسی مذهبی و فرهنگی دنبال شد ، نجیب قطعاتی از گروه ایرانی رستاک رو  که به زبان کردی و فارسی اجرا میکردند برای ما پخش کرد و با توجه به سرعت شگفت انگیز اینترنت با کمک یو تیوب گزیده ای از ترانه های محبوب خواننده های ایرانی رو براش سرچ کردم  ...


صحبت با نجیب لذت بخش بود ، چون اطلاعات جدیدی از یه زاویه دیگه در اختیار ما قرار میداد ، ولی باید برای شام هم یه فکری میکردیم به اتفاق به آشپزخونه رفتیم و برای آماده کردن شام دست بکارشدیم البته بنده در قسمت مدیریت شام نقش داشتم و کارهای اجرایی زیادی از من ساخته نبود و البته تصویر برداری و ثبت خاطره از جمله وظایف من بود...

شامی که آماده شد ظاهرا اسم خاصی نداشت و ابداع خود نجیب بود ولی ترکیبی از گوشت چرخ کرده سرخ شده، سیب زمینی و بادمجان سرخ شده و گوجه بود که با نون سرو شد من که خیلی گشنه بودم و خیلی بهم چسبید کلا ذائقه ترک ها به ما بسیار نزدیک هست و این باعث میشه که  براحتی از غذاهای ترک لذت ببریم ...






من هم تجربه غذایی را که در سفرهامون تجربه کرده بود برای نجیب و بچه ها تعریف کردم  و نوشیدنی رو که نجیب به افتخار من آورده بود رو به اتفاق تست کردیم کلا صرف نظر از محتویات شام و کیفیت  عالی اون، این جور تجربه ها برای من خیلی خیلی لذت بخشه و اگه فرصت بشه در فرصت های میزبانی کوچ سرفینگی هم در صورت فراهم بودن شرایط، تجربه آشپزی مشترک فرصت خوبی برای تبادلات فرهنگی رو برامون فراهم میکنه و میشه از نزدیک استایل و روش زندگی کشورهای مختلف رو لمس کرد ...

پس از صرف شام و گپ و کفت ما که تا نیمه شب ادامه یافت ، نجیب بچه ها رو به پیش مادرشون برگردوند و ما هم در اتاقی که به ما اختصاص داده بود به خواب رفتیم ....


ادامه دارد